رهگذار عمر
قد آغوش
برای پایان یک فصل زندگی و اغاز فصلی دیگر
شطرنج
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
مستی ورزش چیز دیگه ایه بخدا !!
خب میخوام در مورد ورزش صحبت بکنم . از بهترین چیز هایی که در این سالهای اخیر وقتم رو پر کرده و حتی در مهمونی و یا در سر کار و یا خونه هستم یه گوشه ذهنم به برنامه های ورزش خودم هست و اونهم به ورزش پینگ پونگ اختصاص داره . در ایران هم بودم از بچگی تا نوجوانی و تا جوانی باز همه نوع ورزش میکردم از کشتی رو تشک خواب تو خونه با برادرم که داور ما خواهر مون بود تا پینگ پونگ روی سمنت ایوان خونه مون با دختر خاله جان و برادر تا مسابقات نوجوانی شنا و دو میدانی و...... تا هر چقدر بزرگ میشدیم ورزش کمتر میشد. والیبال سر کوچه تا بسکتبال دوران متوسطه و فوتبال و...... تا در دوران شاغلی که اواخر دوباره مسابقات پینگ رو داشتم . اما همه اینها رو گفتم تا بهتون بگم تو مملکت خودم هم ورزش و مسابقه بود و داشتم و اینجا هم دارم . اما این کجا و اون کجا.!!!کوتاه بخوام بگم میتونم بگم من در همین 4 سال اخیر به اندازه همه سالهای نوجوانی و جوانی ام ورزش کردم . شاید بخاطر شرایط و امکانات و عدم نگرانی بی پولی و یا ترس ازکمبود وقت و................... خیلی چیزای دیگه. مورد بعدی نمیدونم چطوره اینجا ورزش ادم رو بشوق بیشتر وا میداره . شاید ورزش کردن راحته یا دنگ و فنگ نداره/ شاید برنامه ریزی شون و......... و باز خیلی چیزای دیگه. تازه اینجا روزی حداقل 20 کیلومتر دوچرخه سواری میکنم و بماند که سالی یه بار هم 5 کیلومتر میدوام. مثال دیگه ای بزنم براتون> توی باشگاه و یا مسابقات بعضا ادمهایی و زن و مرد هایی رو می بینم که اگه تو ایران بود محال بود با شرایط اینها کسی اونجا بازی کنه. مثلا زن و شوهری جوون هستند هر دوشون خدا شاهده با همدیگه کم کمش 250 کیلو به بالا هستن و اینها مدام بازی میکنند و با اینکه خیلی اوقات می بازند باز از رو نمیرن.من اینجا توی مسابقات چقدر گریه بجه هایی که زیر 10 سال رو دیدم . وقتی باختن و اشک ریختن . بماند که پدر و مادراشون خیلی اوقات کچ یا همون مربی و یا داور مسابقه میشن . نه اینکه داور باشند و یا مربی رسمی. بلکه مثل شما هستند اما بچه هاشون که میان همراشون میان و تازه مسابقه داخلی کشور و رسمی هست. اما تا پای فینال میتونن داوری کنن و معمولا و طبیعی دریغ از بنفع بچه هاشون بگیرند. ما بودیم ایا اینطور منصفانه داوری میکردیم؟
چند تا عکس براتون میذارم. بغیر از عکس خودم بقیه رو خودم گرفتم و باور کنین این عکسها دنیایی حرف داره. در یکی از اینها مسابقه بین مرد بالای 60 سال با دختری حدود 20 سال هست. واقعا عالی بازی میکردند و من از اول تا اخر محو تماشای بازی بودم هر چند اون دختر جوان باخت اما عالی بازی کرد. و اینها اینقدر برد و باخت دارند که وقتی به سطح خوب و عالی میرسند پر تجربه اند. مهمترین چیز اینجا همه گیر بودن ورزش هست این فقط یه مسابقه و یه ورزش هست. هر نوع ورزشی اینجا جانانه ورزش میکنند و پر تمرین و مسابقه.
ما را چه غم از این بازیها!!!
البته از یه جهت خوبه این آزار و اذیت بلگفا و همه خسته میشن و عطای نوشتن ووبلگ نویسی رو به لقاش میبخشن و میرن دنبال کتاب خوندن و مثل این سالهای گذشته همه فکر نمیکنین که شاعر شدن یا نویسنده و یا فاضل.....
الان 10 تا 12 سال هست که هر بار بلگفا میخواد یا تغییراتی تو سرور بده و یا مشکلی پیش امده و بعد از مدتی دوباره... و البته بلاگفا از جهاتی میتونه نماد کار ها و سیستم های دیگه باشه که همش لنک میزنه. مثل ترافیک /مثل ماشینهای اوراق / مثل مسافر کشی و نظم اتوبوس شهری. مثل بلبشو و بی نظمی مدارس یا دانشگاه که حال هر چی دانش اموز و دانشجو رو از درس خوندن و شوق روز اول و بازگشایی و.... بهم میزنه. کمی تند رفتم. میخواستم فحش بدم به بلگفا دیدم بده اینطوری نوشتم.
نگو مادر که اختر شعلهء فروزان زندگی بود
نه انگاری خوابی برای من در کار نیست بهتره پاشم یه چیزی بخورم و دوباره این قرص مسکن قوی رو تا شاید هم درد اروم بگیره و هم خوابی به چشام بیاد. پامیشم آب رو روی اجاق برقی که حرارتش بالاست با درجه 9 که نهایتش هست میزارم تا هرجه سریعتر جوش بیاد.فلاسک و چای خشک رو اماده میکنم.چند تکه نون میزارم رو توستر نون تا نون تازه و گرم بشه. اب به جوش اومده و سریع ورش میدارم میریزم توی فلاسک. موقعیکه میخوام کتری رو با توجه به داغ بودن زیرش روی اجاق در کناری بذارم وقتی دمای اجاق برقی روشن به صورتم میخورم خوشم میاد.سریع متوجه میشم این حرارت و گرما برای این دندون درد لعنتی حس خوب داره و شاید گرماش آرومش کنه.با صورت خم میشم روی شعله روشن اجاق... به به چه گرمای خوبی! ایکاش زودتر میفهمیدم.همینطور که خم شدم و صورتم گرم میشه و با دست اروم رو صورتم میکشم انگار بوی هوای صبحهای بهاری تهران یا شمال یا بوی خونه و نون تازه میاد. بوی اونوقتی که صبحها از خیابون که گذر میکنی و ازکنار نونوایی یا رهگذر نون بدستی از کنارت رد میشه میاد و این بوی نون من هست که رو توستر با شعله اروم هوا رو معطر کرده. این حس خوب و اینحال منو میبره به گذشته و دندونم که با گرما اروم میگیره ، یاد اون بچگی ها میفتم که دندون درد بود و مادر و وقتی تا صبح از درد به خودمون می پیچیدیم این مادر بود که تا صبح حوله گرم میکرد و میذاشتیم رو صورتمون تا اروم بگیره.
قبیله یعنی یه نفر، همخونی معنا نداره
برای احترام قلب مهربانت و دشواری راه سکوت میکنم
برای تو مینویسم>:با اینهمه همهء قوانین زندگی در اختیار ما نیست و جاهایی رو بایست پذیرفت.گرچه بعضی قوانین و اتفاقات خوشایند ما هم نیست که هیچ.....
و تو دوباره می نویسی >:: قوانین زندگی هیچ وقت دست ما نبوده ولی اجبار پذیرش بر عهده ما و باید هاست که بر سر نوشت میشینه و سنگینی اش بر دوش میماند.